مسعود و چای سبز
مسعود و چای سبز
این آقا مسعود خیلی بی انصاف بود و برای کسی ذره ای احترام قائل نبود حتی به پدر و مادرش هم توهین می کرد تا اینکه من باهاش
دوست شدم و رفاقت خیلی خوبی داشتیم از من خیلی حرف شنوی داشت و کم کم داشت اخلاقش رو ترک می کرد گفت تو چرا اینقدر
آرامش داری و اصلا تو هیچ موقعی ندیدم استرس داشته باشی و همیشه با فکر کارها را پیش می بری و تا حالا نشده مثل من عصبی
و احساساتی بشی گفتم راز من نوشیدن چای سبز هست این چای مفید و گرانبها آرامش خاصی رو به من داده و منم همیشه
می نوشم حداقل شده روزی یک لیوان رو می نوشم و واقعا خیلی سرحال هستم و خوشحال هم هستم گفت منم چای سبز می خوام
گفتم فردا برات میارم گفت من همین الان چای سبز می خوام سریع بیار تا بزنیم بر بدن منم مجبور شدم و رفتم خونه براش از طریق
خرید اینترنتی از طریق یک فروشگاه اینترنتی سفارش دادم و جعبه چای خودم رو هم آوردم و دادم بهش و از اون به بعد خیلی آرامش
داشت و عصبی کمتر می شد